دشت سور
نویسنده:
محمود رمضان زاده لک
امتیاز دهید
مقدمه:
معمولاً پای برخی فیلمهای سینمایی می نویسند «هیچ یک از شخصیتهای این داستان واقعی نیستند و هرگونه مشابهتی با هر فرد یا شخصیتی از سر اتفاق بوده است.» و من می خواهم بگویم هر گونه مشابهتی بین شخصیتهای این داستان با آدمهای واقعی از سر اتفاق نبوده است؛ بلکه بسیار پوست انداختهاند برش خوردهاند و ساییده شدهاند تا به شکل و شمایل آدمهای واقعی درآیند؛ همان آدمهایی که هر روز در کوچه و خیابان و اتوبوس و مترو، شانه به شانه از کنار هم میگذریم و اگر گاه فرصتی دست دهد، تنها به برق نگاهی اکتفا میکنیم که به سرعت از روی هم میدزدیم و باز سر در گریبان فرو میبریم تا وقتی دیگر و شاید نگاهی دیگر.
معمولاً پای برخی فیلمهای سینمایی می نویسند «هیچ یک از شخصیتهای این داستان واقعی نیستند و هرگونه مشابهتی با هر فرد یا شخصیتی از سر اتفاق بوده است.» و من می خواهم بگویم هر گونه مشابهتی بین شخصیتهای این داستان با آدمهای واقعی از سر اتفاق نبوده است؛ بلکه بسیار پوست انداختهاند برش خوردهاند و ساییده شدهاند تا به شکل و شمایل آدمهای واقعی درآیند؛ همان آدمهایی که هر روز در کوچه و خیابان و اتوبوس و مترو، شانه به شانه از کنار هم میگذریم و اگر گاه فرصتی دست دهد، تنها به برق نگاهی اکتفا میکنیم که به سرعت از روی هم میدزدیم و باز سر در گریبان فرو میبریم تا وقتی دیگر و شاید نگاهی دیگر.
آپلود شده توسط:
mehdirezayi
1404/06/17
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دشت سور
داستان "دشت سور" در بستر حوادث سال ۹۸ روایت میشود. سالی که "خطای انسانی" کلیدواژهای شد برای روشن شدن ماهیت غیرانسانی حاکمیتی که منشاء این شکاف عمیق و آن آینده نامعلوم است. محمود رمضان زاده نویسنده اثر، به جای پرداختن مستقیم به آن شلیک شوم و حوادث متعاقب آن، یک درام خانوادگی را روایت میکند. که هم پیوند تماتیک با حوادث و جریانات سال ۹۸ دارد و هم بر تقابل و تعامل دو نسل تکیه دارد.
اگرچه کاربرد کلمه "درام" در توصیف این متن اشتباه است اما انتخاب آگاهانه این کلمه با هدف تاکید بر ماهیت نمایشی و تصویری این داستان بلند و پیوند آن با هنر نمایش صورت گرفته. این پیوند با تئاتر و هنر نمایشی نه فقط در خط داستانی، بلکه در فرم نوشتاری و شیوه توصیف و شرح صحنهها جلوهگر است. توصیف لحظهها بیشتر به شرح صحنه یک فیلمنوشته یا نمایشنامه میماند تا وصفی ادبی.
شروع داستان: 《در آینه آسانسور شال سفید ابریشمی را روی سرم جلو میکشم و پر آن را دور گردنم رها میکنم. مانتوی سفیدی که به تن دارم کمی گشادتر نشان میدهد. دستی روی گونهها میکشم؛ کمی جلو زده است. با سرانگشت رطوبت گوشههای چشم را میگیرم. چراغ P که روشن میشود، میزنم بیرون و خودم را میرسانم به ماشین.》
به گزاره ابتدایی نوشته بازگردیم. تعلق داستان به گذشته. حسی که از شرح جزئیات مکانها و دلبستگی به بافت قدیم شهر مشهد توامان با حسرت و اندوه، در سطرهای آغازین داستان مشهود است:
《...خلوت خاکستری پیادهروهای خیابان کوهسنگی با ردیف چنارهای خشک و خالی و پرواز گاه به گاه کلاغهایش همیشه برایم دلشوره آور بوده است. از جلوی دبیرستان علم می گذرم که سالهاست در و پنجرهاش را کور کرده و دیوارهایش را سرتاسر با سیم خاردار بالا آوردهاند. از دادگاه انقلاب و بیمارستان امید میرسم به میدان تقیآباد؛ ترافیک سنگینی است و صدای دستگاه آسفالتکنی تمام فضا را پر کرده است.》
نویسنده با همین یک پاراگراف در بخش آغازین، فراتر از معانی نمادین آشکاری که از اسمها و مکانها دریافت میشود، _که البته برای خوانندگان آشنا با جغرافیای شهر تصویری کاملا ملموس از پرسهزنی در یکی از خیابانهای قدیمی و محبوب مشهد است_ فضاسازی میکند. و تمثیلی از مواجهه یک دوران سپری شده با وضعیت پرآشوب و دلشورهآور امروز ارائه میکند. تمثیلی از تقابل و مواجهه نسلها در دو سوی شکاف و گسل عمیقی که در اعماق جامعه به وجود آمده.
اما ویژگی قابل تامل "دشت سور" در نوع نگاه نویسنده به این تقابل است که نه به قصد تخطئه برمیآید و نه کاملا از نگاه انتقادیاش فاصله میگیرد. محمود رمضان زاده از یک سو تصویری همدلانه با نسل گذشته دارد. که میتوان در لحظههای خلوت همایون نیکآذر و رفیق شفیقش، یار گرمابه و گلستانش، به گذشته و آدمهای آن نسل نزدیکتر شد. به خصوص در لحظههای نقش بازی کردن همایون جلوی آینه به یاد صحنههای قدیم که ما را به شکوه دوران سپری شده بازمیگرداند.
و از یک سو خودش را جای فرنگیس به نمایندگی از نسل سوخته امروز میگذارد و پدر بازیافتهاش را پس از سالها دوری با نگاهی غمبار و ملامتگر مینگرد. پدری که او و مادر را رها کرده. و عنوان "دشت سور" اساسا از همین گسست دختر از پدر میآید. 《شب تیره مست آمد از دشت سور/ همان چون مرا دید جوشان ز دور/ یکی خنجر آبگون برکشید/ همان خواست از سر تنم را برید.》
نویسنده در نهایت با احضار گذشته در زمان اکنون، رنجها و مرارتها را نه حاصل یک تقدیر از پیش نوشته شده، که نتیجه یک ظلم تاریخی میداند. ظلمی که شکاف میان آدمها را، گسست میان نسلها را هر دم عمیقتر میکند. و آینده را همچون مقصد نامعلوم عماد (به سوی آینده یا به سوی مرگ همچون پرواز به خاکستر نشسته ۷۵۲) تیرهتر.
لیلی و فرنگیس و همایون و حمید و عماد را به شکلهای مختلف قربانی یک وضعیت میداند که اگرچه خود به طرقی در به وجود آمدن آن نقش داشتهاند، اما تماما لایق سرزنش نیستند. محمود رمضان زاده به جای تقابل سعی میکند از تعامل بگوید. و این مهم در شیوه روایت چندصدایی داستان و فصلبندی آن که هر بار از زاویه دید یک نفر روایت میشود، نمود مییابد.